خلاصه قسمت های دور ننداز ها

 

Debra & Patty : «دبرا» یک تکنسین آزمایشگاه و مادری است که پنج فرزند دارد و عاشق همسرش است. اما عادت او به خرید لباس و انباشتن آن در خانه، خانه را به محلی غیرقابل تحمل برای اعضای خانواده تبدیل کرده. در خانه‌ی او همه جا پر از لباس است و گاهی ارتفاع توده‌ی لباس‌های انباشته شده به سقف اتاق می‌رسد. «دبرا» عاشق خرید چیزهای نو و به خصوص عاشق خرید آن‌لاین است به طوری که در حال حاضر حدود پنجاه هزار دلار به همین خاطر بدهی دارد. حالا همسر او، «ری» گفته این آخرین اخطار است و اگر «دبرا» شرایط را تغییر ندهد و خانه را مرتب نکند متاسفانه مجبور است از او جدا شود…
«دورننداز» بعدی این هفته «پتی» نام دارد که یک مادربزرگ و مادر است که ۳۰ سال است اشیاء و لوازم غیرضروری را در خانه‌اش انبار می‌کند. برای اولین بار در این برنامه یک متخصص تمیزکاری حرفه‌ای شب را در خانه او می‌ماند و تلاش می‌کند از میان انبوه کفش‌های انبار شده عبور کند… «پتی» خاطرات دردناک و تلخی از شوهر خشن سابقش داشته و انبار کردن اشیاء نوعی مکانیزم دفاعی روانی در او است اما دکتر «زاسیو» روانشناس بالینی و متخصص اختلال وسواس و احتکار با روش‌هایی می‌خواهد به او کمک کند… پسر جوان «پتی»، «شان» نام دارد که با شریک زندگی‌اش زندگی می‌کند. اما متاسفانه «پتی» اشیاء زیادی را هم در خانه آن‌ها انبار کرده و باعث ناراحتی و نارضایتی آنها شده….
 
Doug & Ruth : این هفته کارشناس حرفه‌ای نظافت که متخصص آسیب‌های زیستی و وسواس احتکار است به نام «کوری چلمرز» برای اینکه زندگی یک «دورننداز» ۳۱ ساله را بررسی کند شب پیش او می‌ماند تا او را در فعالیت‌های شبانه‌اش همراهی کند.
«داگ» دوران کودکی خوبی داشته و چیزهایی که می‌خواسته برایش فراهم بوده. پدرش عاشقش بوده و او چهره‌ی زیبایی هم داشته. اما در سن هفده سالگی تراژدی برای او اتفاق می‌افتد. او در حالی که سوار بر یک چهارچرخه است با تنه‌ی درختی که از زمین بیرون آمده تصادف می‌کند و بین ۲۵ تا ۳۵ متر به هوا پرتاب می‌شود و در حالی که کلاه ایمنی هم ندارد با سر به زمین سقوط می‌کند. او ۱۲ روز در کما بود و پس از آنکه به هوش آمد مقدار زیادی از حافظه‌اش را از دست داده بود. اما «داگ» برای بازیابی حافظه شروع می‌کند به جمع کردن اشیاء… و کودک زیبایی که تا پیش از این زندگی بر وفق مرادش بود ناگهان در وضعیت بدی قرار می‌گیرد. خانواده‌ی او در ابتدا نمی‌توانند قبول کنند که «داگ» تغییر کرده. پس از آن پدرش تلاش می‌کند تا او را از این کار باز دارد اما پس از مدتی با درگذشت پدرش وضعیت «داگ» خارج از کنترل می‌شود. در حال حاضر خانه‌ی «داگ» بیشتر به زباله‌دانی شبیه است تا خانه…
«روت» یک زن بازنشسته است که عاشق خرید کردن است و در خاانه‌ی او همه چیز پیدا می‌شود؛ از سرامیک، گرفته تا شیشه، لباس، کاغذ و … ده سال پیش شوهر او بر اثر سرطان ریه در خانه درگذشته و مدت کوتاهی پس از آن پسر بزرگش فوت کرده. اما این همه‌ی ماجرا نیست چون مدت کوتاهی پس از آن پسر کوچکترش هم خودش را در خانه حلق آویز کرد… به این ترتیب همه‌ی مردان «روت» در خانه‌ی او مرده‌اند و هر بار اعتیاد «روت» به جمع‌آوری اشیاء و انبار کردن آن‌ها بیشتر شده. اعضای دیگر خانواده‌ی او بارها تلاش کرده اند او را از انبار کردن اشیاء باز دارند اما هر بار او با شدت به این کار ادامه داده. او در حال حاضر دو دختر دارد که نگران این هستند که در این خانه‌ی بسیار شلوغ، اتفاقی برای او بیفتد. دختران «روت» به او اخطار داده‌اند که اگر خانه را مرتب نکند، آنها برای امنیت او موضوع را به «اداره بهداشت» اطلاع خواهند داد تا همه‌ی اشیاء را از خانه چمع‌آوری کند.

 

Charles & Alvin :
«آلوین» بزرگترین بچه از بین دوازده فرزند یک خانواده‌ی آفریقایی-آمریکایی است. درحالی که خواهران و برادران او همه موفق هستند اما او کمی متفاوت است. آنطور که خواهرها و برادرهایش می‌گویند او از سن پایین همیشه به جمع‌آوری اشیاء علاقه داشته. او که بیشتر از بقیه مورد علاقه‌ی مادرش بوده همیشه اجازه داشته هر کاری دلش می‌خواهد انجام دهد و بخشی از این کارها هم جمع‌آوری اشیاء بوده. «آلوین» حالا ۱۶ سال است که با مادرش در یک خانه زندگی می‌کند؛ خانه‌ای که آن را پر کرده از اشیاء و لوازم مختلف. حالا خانه از کف تا سقف پر شده از انواع آشغال‌ها و اشیاء بی‌مصرف به طوریکه او در حمام خانه زندگی می‌کند و حتا تلویزیونش را هم به آنجا برده و همانجا هم غذا می‌خورد. به این ترتیب حمام خانه غیرقابل استفاده است!
مادر او بارها به خاطر برخورد با آشغال‌هایی که او در خانه جمع کرده، مجروح شده و بارها هم به بیمارستان رفته. اوحالا از ویلچر استفاده می‌کند. به علت مخالفت شدید «آلوین»، اعضای خانواده تا به حال موفق به تمیز کردن خانه نشده‌اند و حالا نگران سلامتی «روت» هستند و او را به‌خاطر حفظ سلامتی‌اش از خانه‌ی خودش بیرون برده‌اند. به این ترتیب او نوبتی در خانه‌ی بچه‌هایش زندگی می‌کند و امید چندانی هم به بازگشت به خانه خودش ندارد.
البته اعضای دیگر خانواده امیدوارند که «آلوین» تصمیم بگیر تا آشغال‌ها را از خانه جمع کند تا مادرشان بتواند دوباره در خانه‌ی خودش زندگی کند…
اما نفر بعدی «چارلز» است که عاشق دوچیز است: زن و نقاشی. علاقه او به زن، الهام‌بخش او برای هزاران نقاشی زنان لخت بوده؛ تابلوهایی که خانه و گالری او از آن‌ها انباشته شده. اما ناامیدی او از زنان باعث شده «چارلز» در تصاویر گرافیکی‌اش خودش را به شکل یک حیوان وحشی تصویر کند. عشق و علاقه‌ی او به هنر باعث شده اطاق او پر باشد از چیزهای مختلف. حالا اتاق‌های خانه و گالری او به قدر شلوغ شده که ممکن است او دیگر نتواند به کار هنری ادامه دهد. «چارلز» تا به حال چهار بار ازدواج کرده. و پس از جدایی از دومین همسرش، «جینجر»، که عاشق او بود، وسواس او به جمع‌آوری اشیاء شدت گرفت. او با دو بچه‌اش زندگی می‌کند و در حال حاضر تنها یکی از مدل‌های او حاضر است به خانه و گالری بسیار شلوغ او بیاید. خانواده‌ی چارلز حالا نگران این هستند که این اعتیاد او به جمع کردن اشیاء باعث شود «چارلز» دیگر نتواند به کارهای هنری خودش ادامه دهد…

 
Shanna & Lynda : این هفته به یکی از شلوغ‌ترین و کثیف‌ترین خانه‌های تاریخ این برنامه می‌رویم؛ خانه‌ای که تا سقف آن پر شده از بطری‌های محتوی ادرار و مدفوع که دهه‌ها است روی هم تلنبار شده. این خانه‌ی «شانا» است؛ زنی ۴۴ ساله که در این خانه‌ی وحشتناک زندگی می‌کند. او در خانه نه تنها آشغال بلکه فضولات انسانی را هم انبار می‌کند.
این خانه مشکل فاضلاب و جمع‌آوری زباله دارد و «شانا» و مادرش هر آنچه را که نباید، در محلی که روزی یک خانه‌ی زیبای مدرن بوده، جمع کرده‌اند.
هنگامی که به تازگی مادر «شانا» درگذشت، وضعیت بد خانه و مشکلات ناشی از انباشت فضولات انسانی در آن سرانجام باعث شده همسایه‌ها به آنها اخطار بدهند. آن‌ها این شرایط را به سازمان‌های مسئول گزارش داده‌اند و اگر «شانا» خانه‌اش را تمیز نکند با او برخورد قانونی خواهد شد…
در ادامه ی برنامه با «لیندا» آشنا می‌شویم. «لیندا» کسی است که برای روز آخرزمان اشیاء زیادی در خانه‌اش انبار می‌کند. او اعتقاد دارد ما هم‌اکنون در دوره‌ی آخر زمان به سر می‌بریم و برای نجات از واقعه‌ی آخر زمان باید چیزهای زیادی انبار کرد. اما اشیائی که «لیندا» برای آخرزمان انبار کرده نه یک خانه بلکه فضای دو خانه را اشغال کرده. او علاقه دارد برای بازماندگانش چیزهای زیادی باقی بگذارد چون فکر می‌کند پسر و خانواده‌اش در آخر زمان به آن نیاز خواهند داشت. اما پسر او و همچنین صاحبخانه‌اش اعتقادی به داستان‌های «لیندا» ندارند و صاحبخانه به او اخطار داده که اگر خانه را مرتب نکند، او را از خانه بیرون خواهد کرد. آیا کارشناسان و خانواده می‌توانند او را متقاعد کنند که خدا دوست ندارد خانه‌ی او نامرتب باشد و باعث آزار دیگران بشود؟

 

Joni & Millie : از دست دادن مادر باعث شده «جانی» به اختلال وسواس احتکار مبتلا به یک «دورننداز» حرفه‌ای تبدیل شود که این موضوع عواقب بدی برای او و خانواده‌اش داشته. این عادت وسواسی او به قدری شدید است که شوهرش او را ترک کرده و دو پسرش دیگر تحمل انبوه آشغال‌هایی که در خانه جمع شده را ندارند. دو پسر جوان او به قدری از وضعیت شلوغ خانه به ستوه آمده‌اند که به طور تفننی به مواد مخدر پناه برده‌اند.
«جانی» هم در حقیقت گه‌گاه هزینه‌ی مورد نیاز آنها را تامین می‌کند تا به این وسیله آن‌ها را ساکت نگه دارد! وقتی که پسران او در رابطه با مواد مخدر به زندان رفتند، حضانت نوه‌اش به او واگذار شد اما به علت ضعیت بد خانه، حضانت او را از دست داد. اما با وجود همه ی این مشکلات و مسائل «جانی» همچنان به انبار کردن اشیاء در خانه‌اش ادامه داد. از یک سال پیش او خودش هم از خانه بیرون رفته و در خانه‌ی دوست‌پسرش زندگی می‌کند. اما به تدریج شروع کرد به انبار کردن اشیاء در خانه‌ی او و برای اینکه او به اصطلاح صدایش درنیاید، به او پول می‌داده.
اما بالاخره این شرایط برای دوست پسرش هم غیرقابل تحمل شد و به او ۳۰ روز فرصت داده تا خانه‌ی خودش را تمیز کند و از خانه‌ی او بیرون برود و اگر این کار را انجام ندهد او را از خانه‌اش بیرون خواهد کرد. این برنامه آخرین فرصت برای او است تا از این وضعیت بد و عواقب آن برای خود و خانواده‌اش نجات پیدا کند. پسرها و نوه‌ی او با وجود آنکه آسیب‌های زیادی از او خورده‌اند، موافقت کرده‌اند که برای تمیز کردن خانه به او کمک کنند.
در ادامه این برنامه با «میلی» آشنا می شویم. در خانه‌ی میلی هر چیز کوچکی حتا یک قطعه سنگ، جای مخصوص خودش را دارد. تمام اشیاء ریز و درشتی که خانه‌ای او را پر کرده‌اند جای خاصی دارند به غیر از دخترش! «میلی» دو دختر زیبا به نام‌های «چلسی» و «جسیکا» دارد. «چلسی» این احساس را دارد که مادرش آشغال‌های خانه‌اش را به فرزندان و نوه‌هایش ترجیح می‌دهد. او در سن چهارده سالگی توسط سازمان حمایت از کودکان از خانه‌ی مادرش خارج می‌شود. «چلسی» بارها به خانه بازگشته و بارها هم از خانه بیرون رفته چون بیماری وسواس احتکار مادرش، جایی برای او در خانه باقی نگذاشته. حالا اعضای خانواده به همراه «چلسی» آخرین فرصت را به «میلی» داده‌اند. یا او خانه‌اش را مرتب می‌کند و «چلسی» به خانه بازمی‌گردد یا اینکه به‌دنبال زندگی خودش می‌رود…
 

Manuel & Carla : افسران پلیس و نیروهای انجمن حمایت از کودکان با در دست داشتن حکم قانونی، وارد خانه‌ی «مانوئل» در شهر «دیترویت» شدند. پلیس به اتهام به خطر انداختن جان کودکان برای او پرونده تشکیل داده. «مانوئل» دوست دارد همه‌ی چیزهای قابل بازیافت را انبار کند. وقتی پلیس وارد خانه‌ی کثیف و پر از آشغال آن‌ها شد شرایط برایشان شوکه کننده بود. پلیس در خانه بچه‌های کوچکی را پیدا کرد که در این شرایط وحشتناک بودند. موضوع به سازمان حمایت از کودکان اطلاع داده شد و آن‌ها هم به سرعت بچه‌ها را که ۵،۶،۷ و ۹ ساله بودند از آنجا خارج کردند. این بچه‌ها در حقیقت نوه‌های «مانوئل» بودند. وقتی او موضوع را به پسرش اطلاع داد، «جان» به خانه‌ی او آمد تا اوضاع را مرتب کند اما هردوی آنها به خاطر تهدید کودکان دستگیر شدند. سازمان حمایت از کودکان گفته تا وقتی که خانه‌ی هردوی آنها تمیز نشود، کودکان را به آنها باز نخواهد گرداند…
در ادامه با «کارلا» آشنا می‌شویم که در بانک کار می‌کند. او تا به حال سه ازدواج ناموفق داشته و اشیاء بی‌ارزش مانند لوسیون، شامپو، فنجان قهوه، قابلمه و ماهی‌تابه جمع‌آوری می‌کند. او تا به حال سه خانه را پر کرده از اشیاء و لوازم مختلف. خانه‌ای که در حال حاضر در آن زندگی می‌کند و همچنین سومین خانه متعلق به دوست پسر او هستند که انها را پر کرده از اشیاء و لوازم مختلف. دوست پسر «کارلا» خشن است و از او سوءاستفاده و زورگویی می‌کند. «کارلا» دوست ندارد در این رابطه‌ی وحشتناک باقی بماند اما جای دیگری هم برای رفتن ندارد. خانواده او می‌گویند اگر «کارلا» بتواند یکی از خانه‌هایی را که متعلق به او است مرتب کند، می‌تواند زندگی جدیدی آغاز کند.

 

Susan & Michael : «سوزان» یک راننده کامیون است. او در حیاط پشتی خانه‌اش لوازم زیادی جمع کرده. از ماشین گرفته تا قایق، و از تریلر گرفته تا لوازم الکترونیکی. او به خرید کردن معتاد است و هر روز هم بیشتر به این کار ادامه می‌دهد. «سوزان» چیزهایی می‌خرد و انبار می‌کند که فکر می‌کند می‌تواند آن ها را تعمیر کند و بفروشد؛ اتفاقی که تا به حال نیفتاده! «میمی»، مادر سوزان است که روی ویلچر زندگی می‌کند و عادت جمع آوری اشیاء سوزان، شرایط خطرناکی برای او به‌وجود آورده. مواقعی که «سوزان» خارج از خانه است (گاهی اوقات هفته‌ها) مادرش تلاش می‌کند برای اشیائی که او جمع‌آوری کرده مشتری پیدا کند. یک بار هم دزد به سراغ او رفته بوده و با بستن «میمی» بعضی از اشیاء را دزدیده بوده. در این ماجرا صدمه‌‌ای به مادر سوزان نرسید اما همین اتفاق هم نتوانست باعث شود او عادتش را کنار بگذارد. حالا دیگر تحمل خانواده تمام شده و به او هشدار داده اند قبل از اینکه آنها موضوع را به مقامات گزارش کنند، خانه را مرتب کند.
«مایکل» ۵۸ سال دارد و به اختلال وسواس احتکار مبتلا است. او به حدی پول‌هایش را صرف خرید و انبار کردن اشیاء غیرضروری می‌کند که برای پرداخت قبض‌های آب و برق پولی ندارد. بنابراین با توجه به قطع بودن آب و برق حالا این شرایط، بهداشت و سلامتی او را هم تهدید می‌کند. مشکلات «مایکل» از سن کودکی آغاز شده. او پدری سختگیر و گذشته‌ای تاریک داشته. پدر او جزو جوانان هیتلری بوده و در جنگ جهانی دوم در اس.اس می‌جنگیده. پدرش می‌خواست با سخت‌گیری بیش از حد از او یک رهبر جدید برای نازی‌های آلمان در رایش چهارم بسازد اما روحیه او با آنچه پدرش انتظار داشت، متفاوت بود. سبک زندگی «مایکل» باعث شد همسر اولش او را ترک کند. و همچنین به تازگی دوست دخترش هم که سال ها با او بوده، ترکش کرده. حالا او و سگش در خانه‌ای زندگی می‌کنند که تقریبا جای خالی در آن وجود ندارد. «مایکل» از طرف سازمان‌های مربوط اخطار گرفته و اگر خانه‌اش را مرتب نکند او را از خانه بیرون خواهند کرد.

 
Terry& Adelle : «تری» عاشق گربه است، البته به شیوه‌ای عجیب‌و‌غریب. او نه تنها عاشق پنجاه گربه‌ی زنده‌ی خودش است بلکه او عاشق گربه‌های مرده‌اش نیز هست. یخچال و فریزر او پر از جسد گربه و خانه‌ی او هم پر است از ظرف‌های مدفوع گربه‌های زنده و همچنین ظرف‌های متعلق به گربه‌های مرده. پسر او اعتقاد دارد، تراژدی که در دوران کودکی برای مادرش اتفاق افتاده در رفتار امروزش تاثیر دارد. پدر «تری» وقتی او کودک خردسالی بوده جلوی چشمان او در اثر سکته قلبی درگذشته. البته او کوچکتر از آن بوده که بداند چه کار باید بکند و پدرش در بازوهای او درگذشته. از آن زمان به بعد او درباره‌ی مرگ پدرش و اینکه نتوانسته به او کمک کند، احساس گناه می‌کند. این احساس گناه زندگی «تری» را در یک آشفتگی تراژیک فرو برده. وضعیت خانه‌ی او با گربه‌های زنده و مرده‌ای که آنجا نگهداری می‌کند به قدری بد است که پسر خودش می‌خواهد این موضوع را به مسئولان گزارش دهد مگر اینکه او خانه را مرتب کند و گربه‌ها را آزاد کند.
در ادامه با «ادل» آشنا می‌شویم. وضعیت خانه‌ی «ادل» به حدی غیربهداشتی و بد است که سازمان بهداشت به او هشدار داده باید هرچه زودتر آن را تمیز کند. دهه‌ها جمع‌آوری چیزهای مختلف، حالا خانه‌ی او را به مکانی غیرقابل استفاده تبدیل کرده تا جایی که او به جای توالت از سطل استفاده می‌کند و اجازه می‌دهد تارعنکبوت‌ها در خانه‌اش وجود داشته باشند و دلیل آن هم این است که می‌خواهد به این وسیله از شر پشه‌ها و مگس‌ها در امان باشد.
دو پسر «ادل» از وضعیت او ناامید شده‌اند و دخترش، «مری» درباره‌ی او می‌گوید خانه‌ی مادرش پر است از آشغال، روزنامه و زباله و اوضاع از نظر بهداشتی از کنترل خارج شده…

 

Lee & BG & Chris : این هفته با «بی‌جی» و «لی» آشنا می‌شویم. آن‌ها در خانه‌ای زندگی می‌کنند که از بیرون شکل بسیار زیبایی دارد. اما کسی که از بیرون به این خانه‌ی زیبا نگاه کند نمی‌تواند حدس بزند که در درون آن کسانی زندگی می‌کنند که تمام فضای خانه را با اشیاء مختلف غیرضروری پرکرده‌اند تا حدی که دیگر جایی برای زندگی در آن باقی نمانده.
علاقه‌ی شدید «بی جی» برای جمع آوری اشیاء بسیار زیاد و البته مسری است. اشتیاق افراطی او برای تملک اشیاء به «لی» هم سرایت کرده. آن‌ها سال‌ها چیزهای مختلف خریده و انبار کرده‌اند و حالا خانه‌ی آن‌ها دیگر کاملا پر شده اما با این‌حال حاضر نیستند هیچ‌کدام از این اشیاء را دور بریزند. «بی جی» و «لی» بر سر داشتن فضای بیشتر برای انبار کردن اشیاء مدام با هم تنش دارند. و همین موضوع علاوه بر اینکه آنها را در معرض ورشکستگی مالی قرار داده، رابطه‌ی زناشویی آن‌ها را هم تهدید می‌کند.
در ادامه برنامه با «کریس» آشنا می‌شویم. او راننده جرثقیل است و تمام وقت کار می‌کند.. او عادت به جمع‌آوری اشیاء مختلف دارد و حالا خانه‌اش خیلی شلوغ شده. شلوغی خانه‌ی او به حدی است که خودش در یک کیسه خواب و روی زمین می‌خوابد. او بیشتر چیزهایی جمع می‌کند که آن‌ها را در خیابان پیدا کرده. او خودش می‌گوید وقتی یک سطل آشغال در خیابان می‌بیند ناخودآگاه به آن نگاه می‌کند و اگر وسیله‌ی جالبی در آن باشد، دوست دارد آن را بردارد و به خانه ببرد. او علاوه بر اینکه خانه‌اش را با اشیاء مختلف پر کرده، هشت انباری هم دارد که آن‌ها را هم با اشیاء مختلف پر کرده. او در سال مبلغی حدود پانزده تا نوزده هزار دلار برای انبارهایش هزینه می‌کند. او حالا به‌خاطر بدهی کارت‌های اعتباری‌اش مشکلات زیادی پیدا کرده و باید هرچه زودتر رویه‌اش را تغییر دهد وگرنه ورشکست و بی‌خانمان خواهد شد…
 

Jan & Bebe : «جان» در شهر کوچکی در تگزاس زندگی می‌کند و عادت غیرقابل کنترل او به جمع‌آوری اشیاء مختلف در منزل حالا خانه‌ی او را در وضعیت بسیار بدی قرار داده. خانه‌ی او پر است از لوازمی که خراب هستند و کار نمی‌کنند. آبگرمکن او خراب است و اگر او بخواهد حمام کند یا چیزی را بشوید، برای تهیه آب گرم باید آب را در ظرف فلزی بریزد و آن را روی اجاق گرم کند. آشپزخانه‌ی او هم به حدی شلوغ است که جایی برای یخچال در آن وجود ندارد و یخچالش را روبروی بالکن قرار داده… علاوه بر همه‌ی اینها او ده سگ هم در خانه نگهداری می‌کند و همه جا پر از مدفوع آن‌ها است. اما با وجود این شرایط کسی – حتا دخترش – جرات ندارد به او بگویید شیوه‌ی زندگی او در خانه مشکل دارد! چون آن وقت است که با زبانی تند، پرخاشگر و خشن، او را تکه تکه خواهد کرد! اما به هر حال او به غیر از تغییر سبک زندگی آشفته‌اش راه دیگری هم ندارد. چون به تازگی یکی از همسایه‌ها موضوع را به پلیس محلی گزارش داده و مقامات مسئول به او اخطار داده‌اند که اگر شرایط را تغییر ندهد او را از خانه بیرون خواهند کرد.
زن خشن بعدی این هفته «بی‌بی» نام دارد. «بی بی» زنی است که در کودکی بسیار خوشبخت بوده و مثل پرنسس‌ها با او رفتار می‌شده. وقتی او ازدواج کرد، همسرش هم همان رویه‌ی عالی رفتاری را با او ادامه داد و از صمیم قلب به او عشق ورزید. البته «بی بی» یک جنبه‌ی ناخوشایند و منفی شخصیتی هم دارد و آن حسادت و خودخواهی او است.
او زنی حسود است و حسادت او به حدی زیاد است که حتا به دخترهایش هم حسادت می‌کند و اگر چیزی را که می‌خواهد فورا به دست نیاورد، به سرعت عصبانی می‌شود و شروع می‌کند به جیغ کشیدن و با صدای بلند پرخاش کردن. خشونت او به حدی است که وقتی عصبانی می‌شد با چاقو یا قیچی در خانه دنبال شوهرش می‌کرد و به سمت دخترهایش چیز پرتاب می‌کرد.
اما زندگی «بی بی» پس از قتل وحشیانه‌ی شوهرش در داخل منزل در سال ۱۹۸۲، دگرگون شد. از آن به بعد بود که تمام نکات منفی شخصیتی او از کنترل خارج شد. حالا بدون شوهر و بدون پول دنیایی که او در آن زندگی می‌کرد به سرعت فرو ریخته بود.
عادت او به جمع‌آوری اشیاء حالا به حدی زیاد شده که به علت دزدی از کلیسای محله‌شان از ورود به آنجا منع شده.
با وجود ظلم‌هایی که او به دخترهایش کرده اما آنها واقعا می‌خواهند به او کمک کنند و خانه و محیط مناسب‌تری برای او بسازند. آنها به مادرشان مهلت داده‌اند که یا خانه اش را مرتب کند و وضع موجود را تغییر دهد، یا اینکه او را به خانه سالمندان می‌فرستند.

 
Jeff & Merlene «مرلن» در زندگی همه چیز داشت. او یک سوپرمدل بود و با پسر «دیوید لیر»، نخترع «لیرجت» ازدواج کرد. زندگی او واقعا شبیه زندگی‌های افسانه ای بود: چهره زیبا، شوهر ایده آل و یک دختر دوست داشتنی بی‌نظیر… اما با جدایی او و همسرش، زندگی رویایی او ناگهان از هم می‌پاشد. خانه‌ای که «مرلن» و دخترش در آن زندگی می‌کنند خیلی سریع، به محلی تبدیل می‌شود که از کف تا سقف آن پر شده از اشیاء مختلف. دخترش، «سلست»، احساس می‌کند مادرش باعث شده دوران کودکی او از بین برود. پس از مخالفت‌های او با این وضعیت، مادرش وسایلش را به دخترش ترجیح داد و او را از خانه بیرون کرد. لوازمی که «مرلن» در خانه جمع‌آوری کرده بود پس از مدتی توجه شهرداری را جلب کرد و به او اخطار دادند. حالا قرار است بازرس اداره‌ی بهداشت از خانه‌ی «مرلن» بازرسی کند و او نگران است خانه‌اش را توقیف کنند.
روزی روزگاری، «جف» زندگی فوق‌العاده خوبی داشت. او دو خانه داشت، صاحب مغازه کفاشی بود، پول نقد زیادی داشت و وقتش را با زن‌ها و موسیقی جاز پر می‌کرد. اما ده سال پیش همه چیز دگرگون شد. او شغلش را از دست داد و برای تعییر شرایط جدیدش احساس ناتوانی کرد. «جف» تمام وسایل و اسباب مغازه‌ی کفاشی‌اش را به خانه منتقل کرد. اما در سال ۲۰۰۶ در اثر یک حادثه خانه ی او آتش می‌گیرد و او بیشتر وسایلش را از دست می‌دهد، از جمله استودیوی خانگی‌اش را که برای ضبط موسیقی در خانه درست کرده بود. پس از این اتفاق اعتیاد او به جمع‌آوری و احتکار اشیاء در منزل شدت گرفت. او در خانه‌ی دومش هرچه را که دستش می‌رسید انبار کرد. حالا وضعیت خانه‌ی او به‌شکلی است که نمی‌تواند وارد آشپزخانه، حمام یا اتاق نشینمن خانه‌اش شود. مشکل «جف» سبک زندگی و روابط شخصی او را هم تحت تاثیر قرار داده. در حال حاضر «دبورا» دوست دختر او است و «جف» یک بار هم می‌خواست با او ازدواج کند اما عادت او به انبار کردن اشیاء در خانه مانع این اتفاق شد. حالا «دبورا» به «جف» اجازه می‌دهد در خانه‌ی او حمام کند و برایش غذا هم درست می‌کند. یکی دیگر از دوستان او به نام «کامیلا» هم تصمیم گرفته به او کمک کند. «کامیلا» نگران سلامتی «جف» است و نگران است که او توانایی‌های موسیقیایی‌اش را از دست بدهد. «کامیلا» گفته اگر «جف» خانه اش را مرتب نکند و وضعیتش را سر و سامان ندهد، موضوع را گزارش خواهد کرد…
 

Diana&Dolores : «دایانا» دوران کودکی و نوجوانی وحشتناکی داشته و همیشه مورد آزار و اذیت قرار می‌گرفته. پس از ازدواج، شوهر او هم فرد زورگویی بوده که او را کتک می‌زده.
سرانجام وقتی او می‌تواند به همراه بچه‌هایش به جای امنی برود، یک عمر آزار دیدن، به شکل عادت به جمع‌آوری و انبار اشیاء در خانه‌ درمی‌آید. حالا خانه‌ی او پر از آشغال است و همه جا کثیف است. هر نوع آشغالی در خانه‌ی او پیدا می‌شود، از نایلون و کاغذهای دور «فست فوود» تا بطری خالی، کاغذ و مجله… خانه‌ی او پر است از فضولات حیوانات مختلف. فرزند بزرگتر او به محض اینکه وارد کالج شد، از خانه‌ی او فرار کرد اما دختر جوان‌ترش نمی‌تواند آنجا را ترک کند. وضعیت خانه به حدی بد بوده که دستشویی و حمام قابل استفاده نبوده. اتاق خواب دختر «دایانا» به حدی بد بوده که او در اتاق نشینمن روی یک تخت تاشو می‌خوابیده. دوران دبیرستان دختر دایانا در شرایط بسیار وحشتناکی سپری شده…دایانا سال‌ها تلاش کرده با این عادت بد خودش مبارزه کند اما موفق نشده. سرانجام از او به خاطر وضعیت خانه‌اش شکایت شده و حالا شهرداری به او اولتیماتوم داده و اگر او خانه را تمیز نکند آنجا را پلمب خواهد کرد.
«دولورس» یک دلال سابق اشیاء عتیقه است که علاقه‌ی او به اشیاء خاص و جالب سرانجام به عادت جمع‌آوری اشیاء و انبارکردن آن در خانه تبدیل شده. دختر او معتقد است خانه‌ی مادرش جای زندگی کردن نیست چون پر است از اشیاء مختلف. البته او این عادت را از سال‌ها پیش داشته و به همین خاطر فرزندانش خاطرات بدی از دوران دبیرستان‌شان دارند. «دولورس» اشیاء را در خانه‌اش انبار می‌کند تا شاید بتواند روزی آن‌ها را بفروشد. اما حالا دیگر مساله‌ی فروش منتفی شده و او فقط اشیاء را در خانه‌اش انبار می‌کند! فرزندان او در حال حاضر نگران وضعیت مالی و همچنین سلامتی او هستند. هیچ‌کس تا به حال نتوانسته او را متقاعد کند که دست از این کار بردارد و او هر بار که از خانه خارج می‌شود باز هم چیزهایی پیدا می‌کند که برایش باارزش است و آن‌ها را به خانه می‌آورد و انبار می‌کند. حالا او هم اخطاریه دریافت کرده و اگر خانه‌اش را تمیز نکند، شهرداری آن‌جا را پلمب خواهد کرد.

 
Fuzzie & Fredd&Nancy «فازی» هنرمندی است که از سال ۱۹۸۹ وارد دنیای موسیقی شده. همسر او «فرد» نام دارد و اعتقاد دارد خانه‌شان به یک آشغالدانی شبیه است. خانه‌ی آن‌ها پر است از کتاب‌های مصور، دی‌وی‌دی، نوارهای وی‌اچ‌اس، مانکن، موتورسیکلت و اسباب‌بازی‌های مختلف. پدر «فازی» به نام «چاک» با اینکه ۷۹ سال دارد، می‌گوید هنوز باید برای تامین مخارج پسرش در این سن و سال کار کند. او چند سال پیش وقتی متوجه شد پسرش به همراه همسرش در یک ون زندگی می‌کنند برای آن‌ها خانه‌ای خرید؛ خانه‌ی زیبایی که حالا پر از آشغال شده. تمام هزینه‌های زندگی این زوج توسط پدر خانواده‌ی «فازی» تامین می‌شود و این موضوع به آن‌ها فشار زیادی می‌آورد. «فازی» در یک انباری، اشیائی نگهداری می‌کند که اعتقاد دارد چیزی حدود ده هزار دلار ارزش دارند…اما حالا پدر «فازی» در حال بازنشستگی است و به اوهشدار داده اگر هرچه زودتر خودشان را از شر آن انباری خلاص نکنند، کمک مالی به آن‌ها را قطع خواهد کرد. فازی می‌گوید اگر کمک‌های پدرش قطع شود آن‌ها دوباره ناچار می‌شوند در ون زندگی کنند…
«دورننداز» بعدی نانسی است. در خانه‌ی نانسی به قدری اشیاء مختلف انبار شده که در خانه به آسانی باز نمی‌شود. او بازنشسته‌ است و عاشق جمع کردن اشیاء مختلف است. او می‌گوید که این تمایل در او ریشه در دوران کودکی دارد. حالا خانه‌ی او پر است از اشیائی مانند بطری‌ها و جعبه‌های خالی، قوطی‌های خالی غذای سگ. او هیچ چیز را در خانه‌اش دور نمی‌اندازد. او لباس‌هایش را نمی‌شوید و به جای آن لاباس تازه می‌خرد. وضعیت بهداشتی او بسیار بد است. روی کف خانه‌ی پر است از آثار ادرار و مدفوع سگ‌ها به طوری که بعضی از اعضای خانواده‌ی او نگران سگ‌ها هستند. وسایل گرمایش خانه‌ او هم کار نمی‌کند و خواهر او نگران سلامتی نانسی است. او اعتقاد دارد نانسی دچار مرگ تدریجی شده… آیا نانسی موفق خواهد شد شرایط زندگی‌اش را تغییر دهد؟
 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *