قسمت 1 : نُه انسان استثنایی میخواهند برای اولین بار همدیگر را در مناطق مرکزی یورک شایر ملاقات کنند آنها طی ده روز آینده تلاش میکنند تا با دنیای کلیشه ها مقابله کنند. اولین کسی که از راه میرسد رودیِ سی و یک ساله ست. او پا نداره و از آلابامای آمریکا آمده است. رودی چهار هزار مایل سفر کرده تا ثابت کند معلولیتش آنطور که مردمِ عادی فکر میکنند، برایش مانعی به حساب نمی آید. بشیر بیست و چهار ساله و اهل لندن است او اولین کسی است که به رودی می پیوندد. او با پیسی به دنیا آمده است ؛ شرایطی که باعث میشود تا سطوح سفید روی پوست رشد کنند. این لکه ها معمولاً دائمی هستند؛ البته موردِ بشیر کمی متفاوت است. در ادامه کریستینِ سی و شش ساله؛ الی بیست و نه ساله و در آخر هم دن از وایومینگه و ریچل از هادرزفیلد به این جمع اضافه می شوند. و اما طی روزهای پیش رو، این انسان های استثنایی در کنار هم زندگی خواهند کرد.
قسمت 2 : در قسمت قبل ریچل میخواست شرایط پوستش را در معرض دید قرار بدهد، ولی دچار بحران اعتماد بنفس بود. همینطور مشخص شد که گذراندن شبی در کنار آدم های نا آشنا برای هارنام خیلی سخت است. و وقتی دن از حقیقتی شگفت انگیز پرده برداشت همه را متعجب کرد. نه فردِ منحصر به فرد در یورکشایر پنجمین روز خود را شروع خواهند کرد. حالا که آنها برای سر در آوردن از تجربیات همدیگر و اینکه متفاوت بودن چه حسی دارد، زمان صرف کرده اند؛ می خواهند واکنش منفی ای را که معمولاً از ظاهرشان ناشی میشود را به چالش بکشند. رودی و لوکاس می خواهند کارشان را با نسل بعدی شروع کنند و به یک باشگاه ورزشی بچه های مدرسۀ ابتدایی بروند. آن ها مطمئن هستند که بچه ها با پیشداروی به دنیا نمی آیند. در نتیجه امیدوارند با آموزش به آنها، بتوانند ، روی آینده شان تاثیر بگذارند. برای رودی که هیچ کدام از پاهایش را ندارد، فرصتی پیش آمده تا ثابت کند معلولیت نباید کسی را متوقف کند.
قسمت 3 : در قسمت قبل هم خانه ها برای اینکه در محل کار جدی گرفته شوند، باید میجنگیدند. صحبت با بچه ها خاطرات تلخی را برای لوکاس زنده کرد. و بشیر باعث شد ریچل در هالووین به هم بریزد. حالا یک هفته است که نه فردِ استثنایی، در یورکشایر با هم زندگی میکنند. مصمم برای مقابله با پیشداوری های عموم. آن ها می خواهند تا سراغ پیچیده ترین قسمتش یعنی عشق و جذابیت بروند. اما اگر تمام عمرتان را صرف مقابله با کلیشه ها کرده باشید، پیدا کردن عشق کمی سخت خواهد بود. رودی خیلی خوب میداند که مواجه شدن با پیش فرض های اشتباه چه حسی دارد. آنها در تلاشند تا ببینند که طرز فکر مجردهای امروزی تا چه حد باز است. بشیر برایشان در یک مراسم قرارهای کوتاه که در یک بارِ سطح بالا برگزار می شود، نوبت گرفته است. او دوست دارد ببیند تا وضعیت پوستش در یک قرار، باعث چه واکنش هایی در دیگران می شود. و لوکاس، از آنجایی که چهار بار صورتش را جراحی کرده است، انتظار دارد که نسبت به گذشته مردم بیشتر با او کنار بیایند.